سه شنبه ۱۲/۳/۴۹
امروز هم روز پرکار غریبی بود، از ساعت ۷ برای همین خرید ریپر کمیسیون داشتم. بعد شرفیاب شدم. در این ضمن خبر رسید آیت الله حکیم طباطبایی که مرجع شیعیان در عراق و قسمتی از ایران بود، در گذشته اند. تا ترتیب تلگرافات لازم و کارها را دادم ساعت ۳ بعد از ظهر شد. ده دفعه شاید با شاهنشاه با تلفن بر سر مسائل مختلف که عزاداری باشد یا نباشد، یا شاهنشاه شرکت خواهند فرمود یا نه، صحبت کردم. معمول این است که به هرکس شاهنشاه تلگراف تسلیت بفرمایند، مرجع می شود -کم و بیش- و تقریبا این علامت مرجعیت بعدی است و این یکی از سنت های قشنگ است گرچه مدون نیست، ولی همه می فهمند و مورد علاقه همه است. به هر صورت شاهنشاه فرمودند به حاج سید کاظم شریعت مداری در قم تلگراف کن.
من عرض کردم این شخص مورد اعتماد عامه مردم نیست، فعلا کسی که مورد علاقه و اعتماد مردم است -آیت الله احمد- خوانساری است. بالاخره کسی که مرجع شیعیان می شود یک حقیقتی هم باید در زیر نهفته داشته باشد. چنان که شاهنشاه می دانید همین مراجعی که اخیراً در گذشته اند، مثل آیت الله حاج سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم بروجردی و همین مرحوم حکیم، واقعاً مردمی پرهیزگار بودند. پول برای آن ها در حکم سنگ ریزه بود.
در صورتی که وقتی من نخست وزیر بودم، پس از آن که آخوندها را کوبیدیم(خرداد ۱۳۴۲) و خواستیم بعد دریچه به روی آن ها باز کنیم، همین شریعت مداری از من ششصد هزار تومان مساعده خواست که بعد ببیند چه می تواند بکند.
فرمودند ولی مرد دولتخواه بی اذیتی است. عرض کردم این به جای خود بماند ولی اعتقاد مردم چیز دیگری است. به هر صورت آن قدر اصرار کردم که شاهنشاه اجازه فرمودند به هر دو نفر یعنی هم شریعت مداری و هم به خوانساری تلگراف بشود. بالاخره یک اندازه ای عرض مرا پذیرفتند. شاه وقتی بداند انسان خیرخواهانه عرایضی می کند خواه ناخواه گوش می فرمایند.
یادداشت های امیر اسداله علم، جلد دوم ۱۳۴۹ و ۱۳۵۱